باران
امروز وقتی چند دقیقه قبل از اذان صبح بیدار شدم دیدم ابرها دارند میگریند شاید از دست گناهان ما به تنگ امدند و منتظر آخرین منجی هستند و یا شاید به یاد حضرت فاطمه آن بانوی نمونه با پهلوی شکسته می گریند و این بار منتظر منتقم خون اوست نمی دانم ولی می دانم که آسمان هم خوب فهیده که خدا چه موقعه را برای راز و نیاز با خود دوست دارد و گریید و گریید تا اذان صبح از نقار خانه مسجد به صدا در آمد و بعد آرام شد گویی مژده ای به او رسیده بود که شاید این جمعه بیاید، شاید و امیدوارانه آرام گرفت و به نوای محبوبش گوش سپرد.
آری چه زیبا بود قطرات باران در هنگام خوردن به شیشه های اتاق دوست داشتم در زیر باران باشم و از آنجا من هم با باران هم نوا می شدم و برای ظهورش دعا می کردم اما افسوس ،افسوس، افسوس که شیطان بزرگ نفس اماره این اجازه را در بعضی اوقات به آدم نمیدهد کاش می شد او را تربیت کرد تا او هم با ما هم نوا شود ولی خدا را شکر می کنم که به من همچین اجازه ای را داد که صدای بارانش را بشنوم.
پس بیاید همه با هم دستها را به دعا بالا بریم و بگوییم:
(( اللهم عجل الولیک الفرج ))
(( اللهم عجل الولیک الفرج ))
(( اللهم عجل الولیک الفرج ))
(( اللهم عجل الولیک الفرج ))
(( اللهم عجل الولیک الفرج ))